در این دل نگار مهمان دل نگکاری دیگر می شویم و با دل نگاری دیگر دلی می نوشته خوانده باشد انشاالله
بنام خدا
اشک ، چون داغی بر صورتم میغلتد و میگدازد . طعمش غریبانه است ؛ مثل یک جور شکر ترش و ملس یا یک جور آدامس خیارشوری . مثل باد های خنک تابستانی که از گرما ، یخ زده باشند یا مثلا بوی گل های یاس قاطی شده با روغن کرمانشاهی اصل . غم و اشک ، سراسر طعم خاطرات بد گذشته و بی علاقگی را می دهند . اشک ، یعنی سرازیر شدن احساسات به سمت نبودن . یا شاید هم دوباره برگشتن . اگر اشک بر زمینی بریزد که از آن گذر کرده ایم ، میشود یک خاطره . از یک بزرگی شنیدم که اگر هنگام گریستن کنار دریا باشیم ، و اشکی بر آن بیفتد ، آن اتفاق که موجب گریه کردن بوده برای همیشه در ذهن آب باقی میماند . شاید خاطر اب را مکدر کردن درست نباشد .بگذاریم اشک ها از یاد بروند بهتر است . فقط خنده ها را نگه داریم و از اشک ها تنها عبرتی برای آینده باقی بماند .
تکیه داده بودیم به نرده های چوبی و درون آبگیر سنگ می انداختیم ؛ هیچوقت درک نمی کردم چرا باید این کار را بکنیم اما او اصرار داشت . یکبار ازش پرسیدم : « معنی این مسخره بازیا چیه ؟»
جواب داد : « تو کدوم ارزوهاتو میگی و سنگ پرت میکنی ؟ همونایی رو که به هیچکس نمیشه گفت . پس حالا با خودت فکر کن . خوبه تو دنیا ، لاقل یه نفر خبر داشته باشه چیو از ته دل میخوای (:»
_ صحیح . ولی آب چه کمکی بهم خواهد کرد ؟!
« اونارو برات نگه میداره . بعضی وقت ها چیزی هست که با تموم وجودت ارزوشو داری و چند وقت بعد کاملا فراموشت میشه . وقتی ارزوتو با گفتن سنگ تو آب رها میکنی ، معنیش درخواست کمکه .آب جاری ، چیز خاصیه و انداختن سنگ به نیت ارزوها ، دو برابر خاص تر . جوری که محاله یادت بره . و هر وقت از کنار آب رد میشی ، ناخوداگاه به فکر ارزوهات میفتی . این کاریه که برامون انجام میده (: